بدو بدو

هرچی بخوای

بدو بدو

هرچی بخوای

یک روزیه مورچه میره حموم دیگه درنمیادبیرون اگه گفتی کجا بوده؟؟؟؟چسبیده بود به صابون


عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

اصفهانیه داشته خرما پخش می کرده یه نفر می یاد یه مشت خرما بر می داره اصفهانیه میگه دادا یهنفر مرده اتوبوس که چپ نکردست

عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

به یه نفر میگن داری پدر میشی گفت به زنم نگید میخوام غافلگیرش کنم.عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

فغان با تو گویم که ناخوانده ای
خودت را چو پیر مغان خوانده ای
که خر نیز بیش از تو گمراه نیست
بجز منزل صاحبش راه نیست
که گفته بفرما که مثل الاغ
علف دیده سر را نهادی به باغ
ادب حکم دارد که چون میهمان
که دررابکوبید یا با زبان
اجازه بگیرید و داخل شوید
نه چون گاو مهمان منزل شوید
مغانی که در هر سرا لینک از اوست
نه دشمن بدانم ترا نی که دوست
تو ترسا پسر کی شدی با فلان
که نامت نهادی تو پیر مغان
مگر شلغم هستی نخود یا که ماش
که ناخوانده ای همچو گندم به آش
دو سر قاف را قر دمادم زنم
به پیر مغان لینک ماتم زنم
پیامی که پیوسته درد و غم است
هکر یا که ویروس پیشش کم است
چنانت بکوبم به لینک فلان
که پولاد کوبند آهنگران
به رسم تو وبلاگیان درشت
گهی لینک زوری گهی زور پشت
سرایم به هجو تو من مو به مو
بریزد ز پیر مغان آبرو
بدان آبرو چون بریزد دمی
 نشاید که نامت نهند آدمی
از این پس تو پیرمغان مرده ای
پشیمان شوی چون شکر خورده ای
برو شکر کن زانکه ایرج نیم
به عارف نظرهای کج کج نیم
وگرنه نماند به جسم تو جان
نه لینکهای زوری پیر مغان
چو عبرت نگیری و عاقل شوی
به هجوت سرایم دو من مثنوی
از این پس مرا ناصبوری نده
به وبلاگیان لینک زوری نده
دم شیر نر را به بازی مگیر
چو بازی کنی خود بدانی و شیر

----------------------------------
و این هم پاسخ پیرمغان به این شاعر عزیز:

نزاییده مادر که خواهد مرا
به پشت افکند این تن پخته را
دو گوشش بپیچم همی دردناک
که از آه او دل شود چاک چاک
نداند که من خود همی شاعرم
چو فردوسی و حافظ و طاهرم
چو با من کسی کار خود را فکند
به چاه عدم آن تنش را فکند
نه نام و نه خطی از او ماندش
چو افسانه و خاطره ماندش
من آنم، من آن پیر دیو افکنم
چو رستم، چو رستم به خاک افکنم
به دشت مغان گر همی آمدی
به پیش می و ساغرم آمدی،
بدان این همه متن و این ساز و برگ
همه این مطالب، همه برگ، برگ،
نوشتم همه را به خون جگر
نیابی چو این جا سرایی دگر
به میخانه و میکده راه نیست
اگر تو بدانی که این آه چیست
برو توبه کن ای خدا بی خبر !!!
بزن بر سر خود ز زیر و ز بر
که شاید خدایت کند رحمتی
به تو رحمت و بنده را نعمتی !!عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی


پیامک نصفه شب

این مسیج مخصوص ساعت 3 بامداد است) میخواستم ببینم شب‌ها که میخوای بخوابی، گوشیتو خاموش می‌کنی که سر کارت نزارن؟
----
مخصوص بعد از ساعت 3 صبح: .نصفه شب بخیر
----
خوابی؟ خوب اشکالی نداره، هر وقت بیدار شدی بهت می گم... بخواب
----
نمی دونم خواب دیدم که به تو اس ام اس دادم . خواب بودم به تو اس ام اس دادم . از خواب پاشدم به تو اس ام اس دادم . تو خواب بودی بهت اس ام اس دادم . کرم داشتم تو خواب به تو اس ام اس دادم . تو کرم داشتی نصفه شب اس ام اس رو خوندی . الان خوابم دارم می نویسم . یا تو داری خواب می بینی من بهت اس ام اس دادم . بی خیال .. بخواب
----
مشترک گرامی این اس ام اس برای بیدار کردن شما در نیمه شب فرستاده شده است لطفا پس از خواندنش لبخند بزنید و سعی کنید دوباره بخوابید !
----
شرمنده به خدا، آره میدونم خواب بودی، خوب بابا فحش نده دیگه، کارت داشتم که بیدارت کردم. میخواستم بدونم ماهی وقتی غذا میخوره، آب نمیره تو دهنش؟
----
ببین یکی میخواست از خواب بیدارت کنه من نذاشتم کار خوبی کردم؟
----
ببین عزیز دلم پاشو........... اگه پا نشی قهر میکنما............. خب دلم برات تنگ شده............ جون من پاشو............ پاشدی............. افرین عزیزم............ حالا که پاشدی ماچم کن بگیر بخواب!
----
خواستم ببینم ساعت چنده؟ چون ساعتم خوابیده دلم نیومد بیدارش کنم!
----
ببخشید بد موقه مزاحم شدم!!! می خواستم قربونتون برم باید از کدوم طرف برم!

کاردستی با ضایعات کامپیوتر

ساخت ماکت هایی جالب توسط یک هنرمند خوش ذوق با ضایعات کامپیوتر

آسیاب بادی


آسیاب بادی


کاردستی با ضایعات کامپیوتر


تانک


قایق با ضایعات موس


قایق با ضایعات موس


هواپیما


اینم یه طیاره


تراکتور


تراکتور


جوجه تیغی


جوجه تیغی


سنجاقک


سنجاقک


توپ

گفتگوی شیطان با خدا

شیطان به خداوند تبارک و تعالی گفت:

چگونه است که بندگانت تو را دوست می دارند و تو را نا فرمانی می کنند در حالی که با من دشمن اند ولی از من اطاعت می کنند؟!

خطاب رسید که ای ابلیس به واسطه همان دوستی که به من دارند و دشمنی که با تو دارند از نافرمانی های آنان در خواهم گذشت، اگر توبه کنند.

 

ای خدای من هر جا هستم، هر جا که باشم از تو لبریزم. عاشق را به عشقش برسان، تو میدانی که چرا میخوانمت!!!

راهزن و قدیس

 

سالهای نه چندان دور زاهدی که بعدها به نام ساون قدیس معروف شد در یکی از غارهای منطقه زندگی می کرد. در آن دوره منطقه مورد نظر فقط یک قصبه مرزی بود که اهالی‌اش را راهزنان گریزان از عدالت، قاچاقچی‌ها، روسپی‌ها، ماجراجویانی که در جست و جوی همدست به اینجا می آمدند و قاتلانی بودند که بین دو جنایت این جا استراحت می کردند.

شرورترین آنها مرد عربی به نام آحاب بود که دهکده و حواشی آن را تحت سلطه داشت و مالیات‌های گزافی بر کشاورزان تحمیل می کرد، کشاورزانی که هنوز اصرار داشتند شرافتمندانه زندگی کنند.

یک روز ساون (قدیس معروف) از غارش پایین آمد به خانه آحاب رفت و از او خواست برای گذراندن شب جایی به او بدهد.


آحاب خندید و گفت:

نمی دانی من قاتل ام؟ تاکنون سر آدم‌های زیادی را در زمین هام بریده‎ام؟ البته که زندگی تو برای من هیچ ارزشی ندارد؟

ساون پاسخ داد:

می دانم اما از زندگی در آن غار خسته شده ام دلم می خواهد دست کم یک شب این جا بخوابم


آحاب از شهرت قدیس خبر داشت که کم تر از خودش نبود و این آزارش می داد چون دوست نداشت ببیند عظمتش با آدمی این قدر ضعیف تقسیم می شود برای همین تصمیم گرفت همان شب او را بکشد تا به همه نشان بدهد تنها مالک حقیقی آن جا کیست کمی گپ زدند. آحاب تحت تاثیر صحبت های قدیس قرار گرفت اما مردی بی ایمان بود و دیگر هیچ اعتقادی به نیکی نداشت.

جایی برای خواب به ساون نشان داد و بدخواهانه به تیز کردن چاقوش پرداخت. ساون پس از این که بخوابد چند لحظه او را تماشا کرد آنوقت چشم هاش را بست و خوابید آحاب تمام شب چاقوش را تیز کرد صبح وقتی ساون بیدار شد او را اشک ریزان کنار خود دید. جریان را پرسید

آحاب جواب داد:

نه از من ترسیدی و نه درباره‌ام قضاوت کردی اولین بار بود که کسی شب را کنار من گذراند و به من اعتماد کرد اعتماد کرد که می توانم انسان خوبی باشم و به نیازمندان پناه بدهم تو باور کردی که من می توانم شرافت مندانه رفتار کنم پس من هم چنین کردم.


می گویند آنها پیش از خواب کمی با هم گپ زدند هر چند از همان لحظه ورود ساون قدیس به خانه آحاب، آحاب شرع کرده بود به تیز کردن خنجرش. از آن جا که مطمئن بود جهان بازتابی از خودش است، تصمیم گرفت او را به مبارزه بطلبد پس پرسید:

اگر امروز زیباترین روسپی شهر به این جا میاید، می توانی تصور کنی که زیبا و اغواگر نیست.

قدیس جواب داد: نه. اما می توانم خودم را مهار کنم.

آحاب دوباره پرسید: و اگر به تو پیشنهاد کنم مقدار زیادی سکه طلا بگیری ولی در ازایش کوه را ترک کنی و به ما ملحق بشوی می توانی طلاها را مشتی سنگریزه ببینی؟

قدیس گفت: نه. اما می‌توانم خودم را مهار کنم

آحاب دوباره پرسید: اگر دو برادر سراغت بیایند، یکی از تو متنفر باشد و دیگری تو را یک قدیس بداند، می توانی هر دو را به یک چشم نگاه کنی؟

قدیس پاسخ داد: هر چند رنج می برم اما می توانم خودم را مهار کنم و با هر دو یک طور رفتار کنم

می گویند این گفتگو مهم ترین عاملی بود که باعث شد آحاب ایمان بیاورد.