حتی جنازه ام برایش دردسر بود نیمه های شب مرا در عمق خاک گذاشت و رویم خاکی نریخت و هراسان رفت...او غسلم نداد او حتی با آب خون هایم را نشست شاید او هم در فلسفه غسل مانده!شب اولم بود و 1ساعت تنهایی سر کردم از خون هایی که روی گوشت بی جانم بود لذت می برم به چشمهای نیمه باز که خشکش زده بود نگاه می کردم می خواستم صورتش که قبل مال من بوده لیس بزنم هم مزه خوبش را بچشم هم صورتش را با زبانم لمس کنم من دست داشتم ولی زبانم دوست داشت این کار را کند خبری از موجوده نیمه زنده نبود بعد مردی آمد مردی که موهایش سفید نبود آمد مردی که موهایش سفید نبود و کم سن و سال بود آمد مردی که موهایش سفید نبود و کم سن و سال بود وتا به حال ندیده بودمش امدو بالای سرم نشست نمی دانم به چه فکر می کرد بعد دقیقه ها جسمی که مال من بوده را در اختیارش گذاشتم...
ادامه ی مطالب رو بخونید
ادامه مطلب ...
براساس یک ماجراى واقعى
مورچه هاى نگران اطراف سنگ قبرت مى خزیدند و با هر خزش خود نبودنت را به یادم مى آوردند.
پرندگان قبرستان ده دور افتاده مان وقتى دختر بچه اى چون من را بالا سر قبرمادرش مى دیدند برایم مى خواندند.
انگارشعرپرنده ها، فصل ها را نمى شناخت. ردیف هایش اندوه داشت. مثل تمام ردیف هاى با نشان و بى نشان آدم هایى که درهمسایگى ات دفن شده بودند.
ادامه ی مطالب رو بخونید
نیمهی تابستان تورنتو، نشسته روی صندلی کافهای خیابانی، مات روبرویش را نگاه میکند. حاشیهی جدول پیادهروی خیابان دراز، زیر نورماه تمام، مردی مست قیقاج میرود و تلوتلوخوران پیش میآید و پیش میآید و پیش میآید تا به ته راه میرسد و میایستد. سر که بلند میکند آسمان را نگاه کند، دود میشود و هوا میرود. بعد آنی در آن سر خیابان، دوباره پیدا میشود تا باز حاشیهی جدول پیادهرو، زیر نور ماه تمام، قیقاج برود و تلوتلوخوران پیش بیاید و پیش بیاید و پیش بیاید و همین که به ته راه رسید و ایستاد، دود بشود و هوا برود. بی جنبشی پلک میزند و پلک میزند تا مهتاب میپرد. باور نمیکنم! لبهایش جنبیدهاند اما حرف، بالا آمده از ته گودترین چاه دنیا، به زبان نیامده محو شده است. پیادهروی دیگر خیابان دراز روبرو آفتاب است. زنی، زل گرمای بعدازظهر، گاهی تند و گاهی به دو، میرود و میرود و میرود تا در دورترین نقطه، در روشنای کورکنندهی ته راه، دود بشود و هوا برود. بعد آنی در این سر خیابان، دوباره پیدا میشود تا باز، زل گرمای بعدازظهر، گاهی تند و گاهی به دو، برود و برود و برود تا در دورترین نقطه، در روشنای کورکنندهی ته راه، دود بشود و هوا برود. باور نمیکند خیابان روبرو همان خیابانی باشد که بعدازظهر دیروز گاهی تند و گاهی به دو در پیاده روی آن میرفته تا به قرار برسد. سر یکی از چهارراهها دیر و گرگرفته به او رسیده و به نیمخندهای از درازی خیابان شکوه کرده بود؛ نگاهش که به نگاه پرخندهی او گره خورده بود، خیابان و هر بهانه از یادش رفته بود. خیابان و پیادهروهایش را باور نمیکند. باور نمیکند مات شده باشد؛ آن هم وقتی که هیچ وقتش نبوده است. گلو و سینهاش از بس که سیگار کشیده است، میسوزند. چرا سفارش قهوهی داغ داده است؟ کاش قهوهی قجر میفروختند. لبهایش جنبیدهاند؟ زهری که خورده، کار را یکسره نمیکند. ذره ذره تهنشین میشود و خون توی رگهایش را سرب مذاب میکند. از دوار سر و کوب کوب شقیقهها پیش رویش تار و روشن میشود. مهتاب میپرد، آفتاب میآید. آفتاب میرود، مهتاب میآید. مرد مست و ماه و
بقیه در ادامه ی مطالب
ادامه مطلب ...ز خانه بیرون می زنم اما کجا امشب
شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب
پشت ستون سایه ها روی درخت شب
می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب
**** www.asroneh.com ****
تـا شب زلـف تـو سرفـصل غزل خوانیهـاست
زنـدگـینـامه ی مـن شـرح پـریـشانیهـــــاست
بــــا تــــو مــن پـنـجـــرهای روبــه طـراوت دارم
کــه بـهـار نـفـسش گـرم گـل افـشانـیهـاست
**** www.asroneh.com ****
مرا بسپار به یادت به وقت بارش باران اگر نگاهت به ان بالاست و در حال دعا هستی خدا ان جاست دعایم کن که من تنهاترین تنها نمانم
**** www.asroneh.com ****
من برای سالها مینویسم…سالها بعد که چشمانت عاشق میشوند…
افسوس که قصه ی مادر بزرگ راست بود دوستان من
همیشه یکی بود یکی نبود …
**** www.asroneh.com ****
اس ام اس عاشقانه غم گین
و من برگ بودم که طوفان گرفت
و دیدم که این قصه پایان گرفت
بهار تو آمد به دیدار من
و آخر مرا از زمستان گرفت
کویر تنت را به باران زدند
تن آسمان از عطش جان گرفت
تو می رفتی و چشم من چشمه بود
و من خیس بودم که باران گرفت
عجب بارشی بود بر جان من
که چون رودی از عشق جریان گرفت
هوای تو بود و خیال تو بود
که دست مرا در خیابان گرفت
حقیقت همین است ای نازنین
که چشمت غزل داد و ایمان گرفت
تو و کوچه و آن زمستان سرد
و من برگ بودم که طوفان گرفت
اس ام اس عاشقانه غم انگیز
**** www.asroneh.com ****
هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب
ها … سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف
ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب
۲تا گل بگیر دستت ، یکی دست راست ، یکی دست چپ ولی من گل وسطی رو دوست دارم!
یافتن میلیون ها دوست معجزه نیست ، معجزه توئی که بین میلیون ها دوست ، تکی !
میخواستم تصویر با تو بودن را نقاشی کنم، دیدم فاصله بینمان در ورق جا نمیشود، کمی نزدیکتر بیا میخواهم با تو بودن را حس کنم.
می دونی معنی 721 چیه؟
یعنی میان 7 آسمان و 2 عالم، 1 جیگر مثل تو پیدا نمیشه
میگن به یاد یکی بخوابی، خوابشو میبینی، میمیرم برات تا همیشه ببینمت
برو بشین رو پشت بوم ، روتو بکن به آسمون ، در جهت وزش باد ، یه بوس فرستادم برات .
توی زندگیت هرگز اخم نکن چون ممکنه یه نفر فقط به لبخند تو زنده باشه
نمیگویم فراموشم مکن هرگز، فقط گاهی به یاد آور اسیری را که میدانی از یادش نخواهی رفت
هرگاه شادم یاد تو غمگینم می کند، هرگاه غمگینم یاد تو شادم می کند، پس هر دو را دوست دارم چون حکایت از تو میکند.
عشق شاه کلیدی است که درهای خوشبختی را باز می کند !
زیباترین گل ها را برای زیبایی زندگیت و کوتاهی عمرشان را برای غم هایت آرزومندم .
آنقدر عزیزی که وقتی در بهار قدم میزنی، برگ درختان برای بوسیدن جای پایت انتظار پاییز را می کشند
سلام .حالت خوبه؟ تو گم شدی؟؟!!!
.
.
.
آخه دیدم پشت شیشه یه مغازه نوشته یک تکه طلای با ارزش پیدا شده گفتم شاید تو باشی
واسه مشق شبت ۱۰۰ بار بنویس اونی که یادش نمی کنی به یادته
دوستی مثل درخته، اینکه چقدر میتونه بلند بشه مهم نیست، اینکه چقدر ریشه اش میتونه عمیق بشه مهمه
میدونى فرق تو با کبوتر چیه؟ اون از قشنگیش اسیر می شه ولی تو با قشنگیت اسیر می کنى
چه دعایی کنمت بهتر از این، که خدا پنجره ای رو به اطاقت باشد
تقدیم به آنکه محبتش در خاطرم، خاطرش در یادم و یادش در دلم زنده است
ساحل دلت را به خدا بسپار، خودش قشنگ ترین قایق را برایت می فرستد
دل را به یادت حواله میکنم، شاید روزی لبخندت را قسمتم کردی
تنها شادی زندگی ام این است که هیچ کس نمی داند تا چه حد غمگینم!
همیشه عاشق کسی باش که قلبش به قدری بزرگ باشه که واسه جاکردن خودت تو قلبش مجبور نشی خودتو کوچیک کنی
خواستم توی قلبت خونه کنم دیدم زمینش خیلی گرونه! ما که فقیریم ، توی چشات چادر میزنیم
آبی تر از آنیم که بیرنگ بمیریم، از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم، تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم، شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم
تا تویی در خاطرم، با دیگران بیگانه ام / با خیالت همنشینم ، گوشه ای زندانی ام
میخوام بیام کنار تو تا یکم لوست کنم/ اگه کسی اونجا نبود یواشکی بوست کنم
باهات میام نفس نفس/ تو آسمون توی قفس/ از اولش تا آخرش/ دوست دارم همین و بس
در کنار ساحلت من قایقی شکسته ام/ تو همان ساحل عشقی که بهت دل بسته ام
عمری زندگی کردم تا بدانم عشق چیست/ عشق یک فرصت است و تکرار آن ممکن نیست
حتی اگه دیدن تو برام بشه خیلی محال/ مهم اینه دوستت دارم فاصله ها رو بی خیال
نام تو را تا میبرم قلبم غریبی میکند / چشم انتظاری در دلم ، درد عجیبی میکند
قلب مرا آتش زدی هدیه به تو خاکسترش/ این دل وفادار تو بود اما نکردی باورش
یادت باشه زیر گند کبود/ تو بودی و من و کلی آدمای حسود/ تقصیر همون حسوداست که حالا/ هستی ما شده یکی بود یکی نبود
قبله ی من نگاه تو/ چشای من برای تو/ نگی که دوستت ندارم/ هر نفسم به یاد تو
لنگر عشق زدم بر دل طوفانی تو / تکیه گاهم شده است ساحل بارانی تو
مهرت ای دوست زمانی زدلم پاک شود/ که همه پیکر من زیر زمین خاک شود
فردا اگر از راه نمی آمد من تا ابد کنار تو می ماندم/ من تا ابد ترانه ی عشقم را در آفتاب عشق تو می خواندم
تا ابد یاد عزیزان ز دل و جان نرود/ جان اگر رفت ولی خاطر خوبان نرود
اگر من شاعرم شعرم تو هستی/ اگر من عاشقم عشقم تو هستی/ اگر من یک کتاب کهنه هستم/ بدان زیباترین برگش تو هستی
کنار آشنایی تو آشیانه میکنم/ فضای آشیانه را پر از ترانه میکنم/ کسی سوال میکند برای چه زنده ای؟/ و من برای زندگی تو را بهانه میکنم
نوشتم حرف دلم تا تو بخوانی/ که چون دورم ز تو دردم بدانی/ به غیر از تو کسی را دوست ندارم/ بمیرم گر مرا از خودت برانی
من آن ماهی افتاده در خاکم/ که تو را مانند دریا دوست دارم
شبی با دوست به سر بردن دو صد دنیا بها دارد/ خوشا آن کس که در دنیا رفیقی با وفا دارد
عشق یعنی دستهایم مال تو/ چشم های خسته ام دنبال تو/ عشق یعنی ما گرفتار همیم/ دوستدار هم وفادار همیم
گلهای بهشت سایبانت/ یک دسته ستاره ارمغانت/ یک باغ از گلهای نرگس/ تقدیم وجود مهربانت
تو کی هستی که همه فکر و خیالم شده تو/ تو شدی زندگی من، همه یادم شده تو/ یاد تو در خاطراتم وقتی پیدا می شود/ می رود دنیا ز یادم چون که یادم شده تو
دستم از دستت جداست/ این تمام ماجراست/ دلخوشم شاید بیایی/ فردا هم روز خداست
شبی دنبال معنایی برای دوست می گشتم/ تو بالاتر ز هر معنا و من بیهوده می گشتم
قسمت این بود که من با تو معاصر باشم/ تا در این قصه ی پر حادثه حاضر باشم/ تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی/ من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم
می بوسیمت سه تایی/ من و غم و تنهایی/ امان از این جدایی/ دلتنگتم خدایی
همیشه هرجا که رفتم آخر جاده تو بودی/ اون که با دلخستگی هایش دل به من داده تو بودی
به دنبال کسی هستم که با درد آشنا باشد/ دلش غمگین، خودش ساده، کمی از جنس ما باشد
عشق تو به تار و پود جانم بسته است/ بی روی تو درهای جهانم بسته است
نتوان ترک تو ای قبله دلها کردن / که محال است دگر مثل تو پیدا کردن
به لبخندی مرا از غم رها کن/ مرا از بی کسی هایم جدا کن/ اگر مردن سزای عاشقان است/ برای مردنم هر شب دعا کن
دیدمت یک شب به دریا خیره بودی تا سحر/ کاش دریای تو بودم دل به دریا میزدی...
به چشمم گفتم برایت اشک نریزه/ دلم گفت بباره که خاطرش خیلی عزیزه
تو آسمون قلبم خدا خودش نوشته/ یه لحظه با تو بودن قشنگتر از بهشته
.
.
.
.
.
.